وقتی تو خیابون راه میری احساس میکنی نگاه دیگران بهت عوض شده. وقتی میزنی زیر گریه همه با تمسخر بهت میگن:خجالت بکش تو دیگه بزرگ شدی .وقتی بهت میگن حق رای نداری حس میکنی یه هواپیما یک کاره زده تو برج های دو قلوت .  پس یعنی جدی جدی داری بزرگ میشی.اما متنفری از این همه تلاطمی که وجود داره تو رودخونه ای که میتونه آروم باشه. آره همه ی ما تو تلاطم داریم غرق میشیم و حتی شنا کردن هم که از بچگی بلدیم داره یادمون میره. داره یادمون میره که شنا کردن توی هر آبی خوب نیست و بعضی وقتا یه تفریح یا یه حماقت کوچیک باعث غرق شدنمون میشه و بعد یه سر انجام تو اوج بی سرانجامی رخ میده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ای کاش همه ی ما از بزرگ شدن نمیترسیدیم. از حرف حق گفتن ابایی نداشتیم. ای کاش همه ی ما تیز بین بودیم و میفهمیدیم چی انتظارمونو میکشه .اونوقت بود که میفهمیدیم  بی بی سی و صدای آمریکا و..... فقط هدفشون نابودی ماست. آخه کی گفته که آلمان  میتونه دایه ی عزیز تر از مادر ما بشه. آرزو دارم با هم متحد بشیم و یکصدا " عجل و لیکل الفرج "بگیم.  خیلی دوست داشتم جنگ رو میدیدم . سنگر های خاکی رو لمس میکردم نه سنگر های رنگ و بارنگی که مصالحش رو منافقین حمل میکنن و سلطنت طلبا معماراشن . دلم سنگری رو میخواد که بوی خدا بده نه بوی خیانت. دلم سنگری میخواد که توش رو به قبله نماز بخونن نه پشت به قبله!!!!!!!!!!!!